جدول جو
جدول جو

معنی بار افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

بار افکندن
(مُ یَ لَ)
بار افگندن. بار نهادن. بار فکندن. بار بر زمین گذاشتن. انداختن بار. افکندن بار: یک روز آنجا بار افکند (امیرسبکتکین) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198).
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدبان ببینم.
خاقانی.
بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی
بار دلست همچنان ور بهزار منزلم.
سعدی (بدایع).
رجوع به بار فکندن شود، کنایه از زادن باشد. (برهان). کنایه از زاییدن باشد چنانکه سراج قمری گفته:
زمانه حاملۀ انده و نشاط آمد
ولیک بر دل اعدات بار بنهاده ست.
(انجمن آرا).
وضع. (ترجمان القرآن). وضع حمل. زاییدن. زادن. بچه زادن. (آنندراج). فارغ شدن. بچه گذاشتن:
گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.
فرخی.
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بارخویش حامل.
منوچهری.
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 190 شود: چون دختر بار بنهاد گفتند فیلقوس را از کنیزکی پسری آمد. (اسکندرنامه نسخۀخطی نفیسی). رجوع به بار نهادن شود. پس لشکر و رعیت به اتفاق تاج بالای سر این زن ببستند و فرمان بردار او گشتند تا بار بنهاد و شاپور را بیاورد. (فارسنامۀابن البلخی چ لندن ص 66). و چون زنی بار بنهادی اگر دختر بودی رها کردی و اگر پسر بودی بکشتند. (تفسیر ابوالفتوح رازی)، و بصلۀ ’بر’، بمعنی بار گذاشتن بر چیزی. صائب گوید:
بار قتل خود بدوش دیگران نتوان نهاد
در میان عشق بازان کوهکن مردانه رفت.
(آنندراج).
- بار بر دل نهادن، رنجانیدن و آزردن. (ناظم الاطباء: بار). تحمیل کردن بر کسی:
چو منعم کند سفله را روزگار
نهد بردل تنگ درویش بار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
بار افکندن
بار را بر زمین گذاشتن انداختن بار
تصویری از بار افکندن
تصویر بار افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
به میان آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
دام نهادن. دام انداختن. (غیاث). تعبیه کردن دام. دام چیدن. (غیاث اللغات). فرونهادن دام:
دام بدریا فکنده بودسلیمان
خازن انگشتری بدام برآمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سقط جنین. بچه ساقط کردن. بچۀ نارس بدنیا آوردن. انداختن زن حامله طفل نارسیده را. فکانه کردن جنین را: اجهاض، اعجال، بچه افکندن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: ب + راه + افکندن، براه انداختن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج) :
رگ خواب است از افسردگیها رشته را تنگم
به هوئی این گران خوابان غفلت را براه افکن.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ فَ)
افتادن بار از مرکوب. سقوط بار از حیوان بارکش:
کار ازین صعب تر که بار افتاد
وارهان وارهان که کار افتاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بتردید و دودلی انداختن. تشکیک. (تاج المصادر بیهقی). ریب. (ترجمان القرآن) ، خانه ای را نیز گویند که اطراف آن شبکه و بادگیر داشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، بارگاه و ایوان و صفه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). صفه و ایوان. (سروری). صفه بود. (اوبهی) (سروری) (لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). صفه و ایوان. (فرهنگ نظام). رجوع به بچکم و بیکم شود:
از شبستان به بشکم آمد شاه
گشت بشکم ز دلبران چون ماه.
رودکی (از لغت فرس اسدی).
بسی رفتم پی آز اندرین پیروزه گون بشکم.
کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم.
ناصرخسرو.
خانه ای چون سرای جان خرم
بشکمش غیرت فضای ارم.
شهاب الدین (از سروری).
و رجوع به پشکم درهمین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بقیمت آوردن. ارزش چیزی را تعیین کردن: ده هزار گوسفند از آن من که بدست وی است میش و بره درساعت که این نامه بخواند در بها افکندو به نرخ روز بفروشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لک ساختن. رنگی خلاف رنگ متن پدید آوردن. ملکوک کردن، پیدا آوردن جای سوختگی. جای داغ پدیدار کردن:
در عشق لاله را سبب اعتبار شد
داغی که ما بسینۀ صحرا فکنده ایم.
سلیم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیچ و گره انداختن، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود، موجب درد و رنج و آشفتگی شدن. بعذاب افکندن:
ز دریا بکنده در، آب افکنیم
سر جنگجویان بتاب افکنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ بَ)
مخفف بالا افکندن. بالا انداختن. ببالا پرتاب کردن. و رجوع به بالا و نیز به افکندن شود، لباس روی. (ناظم الاطباء) ، نوعی از لحاف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
تیر انداختن. پرتاب کردن تیر:
یکی تیری افکند در ره فتاد
وجودم نیازرد و رنجم نداد.
سعدی (بوستان).
، کنایه از دعای بد کردن و طعنه زدن. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
کنایه از هزیمت کردن و گریختن. (برهان). هزیمت خوردن. (آنندراج) :
پیران روزگار سپرها بیفکنند
در صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها.
مسعودسعد.
دست قراسنقر فلک سپر افکند
خنجر آق سنقر از نیام برآمد.
خاقانی.
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ.
سعدی (گلستان).
، عاجز شدن. (برهان). مغلوب و عاجز شدن. (آنندراج). عاجز شدن و فروتنی کردن. (انجمن آرا). تسلیم شدن:
مبارزان بگریزند و بفکنند سپر
چو روز رزم ترا عزم کارزار بود.
معروفی.
طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی بدانست. (تاریخ بیهقی).
گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست
روی خاتون سرخ باید خاک بر سر راه را.
سنایی.
کواکب رجوم، از هیبت ضربت شمشیر آفتاب سپر بعجز بیفکندند. (سندبادنامه چ استانبول ص 247).
نوح در این بحر سپر بفکند
خضردر این چشمه سبو بشکند.
نظامی.
تیغ صبح از سنان گزاری او
سپر افکند با سواری او.
نظامی.
هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح
کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست.
سعدی (گلستان).
تنزل نمودن. (برهان). فروآمدن:
در نظرش تیر سپر بفکند
وز فزعش کوه کمر بفکند.
خواجو (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 943).
، ننگ و عار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ خوَرْ / خُرْ دَ)
تصمیم گرفتن. اراده کردن. آهنگ کردن. مصمم شدن:
شه به تأدیب شان چو رای افکند
سر هر دو بزیر پای افکند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
گذر کردن. رفتن راه.
- راه افکندن (فکندن) در جایی، کنایه از راه رفتن. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) :
آن حرم قدس چو واپس فکند
راه در اقصای مقدس فکند.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گِ رِ تَ)
بزیر انداختن. از بلندی به پائین رها کردن:
مر او را یکی تیغ هندی زند
ززین نیمۀ تنش زیر افکند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
شور فکندن. آشوفتن. ولوله انداختن. آشوب و فتنه برپا کردن، هیجان و نشاط ایجاد کردن:
ملک را گوی در چوگان فکندند
شگرفان شور در میدان فکندند.
نظامی.
ترش بنشین و تندی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی.
سعدی.
، غوغا برپا کردن. آشفتگی پیدا آوردن. ولوله انداختن:
سیاوش همیدون به نخجیر گور
همی تاخت و افکند بر دشت شور.
فردوسی.
درمیانشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
تا به گفتار درآمد دهن شیرینت
بیم آن است که شوری به جهان درفکنم.
سعدی.
آستین بر روی و نقشی در میان افکنده ای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده ای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ)
به خاک انداختن. به زمین زدن:
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گوی
سخن بخاک میفکن چرا که من مستم.
حافظ.
رجوع به خاک افگندن شود، منفعت کثیر حاصل شدن بکسی بلاوجه و بی سعی و تلاش چنانچه مال یافتن کسی در زمین یا در اثنای چاه کندیدن، و فرق در میان بخت و اتفاق آنکه بخت خاص است و اتفاق عام، اگر یافتن منفعت کثیر است بخت گویند و اگر یافتن چیز بی مقدار است چنانچه پارۀ شیشه یا پارۀ ظرف چینی در بن چاه نوکندیده یافتن یا پیش آمدن مکروهی که در آنجا وجودش متصور نباشد اتفاق گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ)
دور انداختن. به جانب خارج افکندن. (ناظم الاطباء) : اطراح،بیرون افکندن چنانکه چیزی بی ارز و هیچ نیرزنده را. (یادداشت مؤلف). مطاوله. (منتهی الارب) :
سخنهای ایزد نباشد گزاف
ره دهریان دور بفکن ملاف.
اسدی.
مهر بر او مفکن و بفکنش دور
زآنکه بد و سرکش و مهرافکن است.
ناصرخسرو.
زشت بار است ای برادر بار آز
دوربفکن بار آز از پشت و یال.
ناصرخسرو.
، راندن. دور کردن. از خود دور ساختن. (از یادداشت مؤلف) :
گرم دور افکنی دربوسم از دور
وگر بنوازیم نور علی نور.
نظامی.
، به فاصله بسیار پرتاب کردن و انداختن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار افکندن. بار نهادن. بار بر زمین گذاشتن:
چون بار من ای سفله فکندی ز خر خویش
اندر خر تو چون که نگویم که چه بار است.
ناصرخسرو.
رجوع به بار و بار افکندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شور افکندن
تصویر شور افکندن
آشفتن، ولوله انداختن، آشوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا افکندن
تصویر بنا افکندن
بنا کردن ساختن عمارت، خراب کردن بنا سرنگون ساختن عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار افتادن
تصویر بار افتادن
افتادن بار از پشت چارپا سقوط بار
فرهنگ لغت هوشیار
انداختن سپر بر زمین، هزیمت کردن گریختن، عاجز شدن، تسلیم شدن، یا سپر افکندن بر آب. زبون شدن فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ و گره انداختن چین و شکن دادن (گیسو و زلف و مانند آنرا)، موجب درد و رنج و آشفتگی گردیدن اذیت کردن آزار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
به میان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباق افکندن
تصویر قباق افکندن
انگله افکندن، به آماج زدن زدن حلقه قباق، هدف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباب افکندن
تصویر کباب افکندن
کباب پختن: (ما ز روی آتشین او نقاب افکنده ایم بار اول ما برین آتش کباب افکنده ایم) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف افکندن
تصویر ناف افکندن
درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف افکندن
تصویر ناف افکندن
((اَ کَ دَ))
کنایه از درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار افتادن
تصویر بار افتادن
((اُ دَ))
درمانده شدن، ورشکست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپر افکندن
تصویر سپر افکندن
((~. اَ کَ دَ))
تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
((~. اَ کَ دَ))
به میان آوردن
فرهنگ فارسی معین